خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشارحالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشناما... امید باطل... شب دائمی ست انگاربا تار و پود این شب باید غزل ببافموقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیواردیگر مجال گریه از درد عاشقی نیستبار ترانه ها را از دوش عشق برداربوی لجن گرفته ان...
نظرات شما عزیزان: