حکایت مــــــن و تـــــــــــو
حکایت آتـــــ ـــــش و آبــــــــــ... بود
به آغوشم که کشیدی
خاموش شدم
نابود شدم
اما تو همان آب جاری خواهی ماند
شاید آتش دیگری در آغوشت جان دهد....
تـــــــــــو رفتی ...
همه ی آدمهای خاکستری این شهر هم ؛ روزی خواهند رفت!
در این میان تنها، تنــــــــــهایی ست که تنـــــــــهایم نمیگذارد......
نظرات شما عزیزان: