برای تو...عشقم
با من بود...کلی با هم عاشقانه گفتیم...چقدر اشک ریختیم...چشم بسته تمام جنگل را طی کردیم...شقایقی تنها صدایم کرد...هی تو غریبه
باز گشتم...در کنارش قرار گرفتم...شقایق اشکهایش را پاک کرد و با بغصی غمگین گفت...تو هم مثل من تنهایی...گفتم خیر...مگر نمیبینی
خیالش همراهم هست...شقایق چشمهایش را مالید و با لکنت گفت...پس تو هم مثل من خیالاتی شده ای...من هم با خیالش سیر میکنم ...
اشک میریزم...اما اینبار حتی خیالش هم نیامد...حال تنهایم...تنها...نزدیک آن شقایق غمگین دراز کشیدم تا تو را در خواب ببینم..
|